جدول جو
جدول جو

معنی بی عفتی - جستجوی لغت در جدول جو

بی عفتی
(عِفْ فَ)
بی شرمی. بی حیایی. ناپرهیزگاری. و رجوع به عفت و ترکیبات آن شود، بی حیا. (آنندراج) :
اگر غیرت بری بادرد باشی
وگر بی غیرتی نامرد باشی.
نظامی.
رجوع به غیرت شود
لغت نامه دهخدا
بی عفتی
بی عصمتی، فساد، ناپاکی، نانجیبی
متضاد: پاکدامنی، عفاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صِ فَ)
حالت بی صفت. در اصطلاح تصوف (نقشبندیان) ، از خود بیخود شدن، از خود رستن، مدهوش گشتن در حال سماع و جذبه است. (از رشحات کاشفی، نسخۀ خطی) : اثر آن توجه مشاهدۀ بی صفتی محض بود و در آن بی صفتی هیچ اثری و گردی دیده نمیشد. (انیس الطالبین ص 23).
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فَ)
مرکّب از: بی + عفت، که عفت نداشته باشد. بی تقوی. ناپرهیزگار. رجوع به عفت شود، بی اندیشه و بی فکر. (ناظم الاطباء)، رجوع به غور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ /عِ)
سلامت. (یادداشت مؤلف). بی نقصی، نهایت عمیق که آواز به تک آن نرسد یا آواز از تک آن برنیاید و گاهی عمق غیر چاه را نیز خواسته اند. (جهانگیری). سخت دورتک که آواز بدان نتواند رسید. بس دور که آواز نرسد. سخت عمیق. سخت پهناور. سخت پرآب. (یادداشت مؤلف) ، که فریاد بدان نرسد. دور از صدارس. مجازاً، مرتفع. بلند. سخت رفیع. عظیم. شامخ. (یادداشت مؤلف). بسیار بلند. (جهانگیری).
- کوه یا کوهساری بی فریاد، دور از صدارس. مرتفع. سخت بلند:
ضعیف گشته در این کوهسار بی فریاد
غریب مانده بر این آسمان بی پهنا.
مسعودسعد.
بر سر کوههای بی فریاد
شد جوانی من هبا و هدر.
مسعودسعد.
، بطور تعمیم، هر چیز منیع و نادسترس یا آوازنارس را بی فریاد و بی فغان و غیره گفته اند. (جهانگیری) ، ظالم. جافی. جائر. (یادداشت مؤلف) :
روزگاریست سخت بی فریاد
کس گرفتار روزگار مباد.
مسعودسعد.
ای بسا در حقۀ جان غیورانت که هست
نعره های سر بمهر از درد بی فریاد تو.
سنایی.
در محنت این زمانۀ بی فریاد
دور از تو چنانم که بداندیش تو باد.
وطواط
لغت نامه دهخدا
(عُدْ دَ)
فقدان ساز و برگ و سلاح. بی مهماتی: و ما را چنان مانداز بیعدتی و لشکر که هر کسی را در ما طمع می افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216). و رجوع به عدّه شود
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زَ)
ذلت و خواری. بی احترامی:
چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون
شدند آن عزیزان خراب اندرون.
سعدی.
- بی عزتی کردن، بی حرمتی کردن: قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند. (گلستان) ، صادق. (آنندراج). بدون تزویر. بدون نفاق و ریا و مکر. (ناظم الاطباء) :
چونکه داور بود او داور بی غل و غش است
چونکه حاکم بود او حاکم بی روی و ریاست.
فرخی.
رجوع به غل و غش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیعفتی
تصویر بیعفتی
بیعصمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عفت
تصویر بی عفت
بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی صفتی
تصویر بی صفتی
بی وفایی ناسپاسی، فقدان صفات نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عقلی
تصویر بی عقلی
نا بخردی خلی کالوسی
فرهنگ لغت هوشیار
بی عصمت، بی ناموس، ناپاک، نانجیب
متضاد: عفیف، عفیفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
الإهمال
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
Clumsiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
maladresse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
서투름
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
sakarlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نااحترامی، بی احترامی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
ujinga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
অদক্ষতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
بے دقتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
חוסר מיומנות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
不器用
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
torpeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
आलस्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
kekakuan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
ความไม่คล่องแคล่ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
onhandigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
goffaggine
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
笨拙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
niezdarność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
незграбність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
Ungeschicklichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
неуклюжесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
desajeito
دیکشنری فارسی به پرتغالی